نام فریدون مشیری ،همواره برای من نامی در خور احترام بوده است؛ شاعری که هم مخاطب عام دارد و هم مخاطب خاص.کمتر شاعری را میتوان یافت که از چنین اقبالی برخوردار باشد.شما میتوانید شعرهای فریدون مشیری را در دفتر خاطرات بچه های دبیرستانی، به همراه قلب و تیر آویخته از آن و سه قطره خونی!! مشاهده کنید که سالهاست یاران جدایی ناپذیری هستند که مثلا عشق را به تصویر میکشند؛ دانش اموز دبیرستانی هرچند با غلطهای املایی شعر کوچه ی مشیری را بر در و دیوار کلاس خویش یا در کوچه ی محل گذر محبوبش !! مینویسد تا اثبات کند عشقش را!!

از طرفی شعر های خوش آهنگ و در عین حال عمیق مشیری را میتوان با صدای بزرگان موسیقی ایران شنید.( به نظر میرسد ، خوش آهنگی  و چینش ریتم دار کلمات توسط مشیری ، بسیاری از خوانندگان و آهنگ سازان  را به سمت اشعار او کشانده است.) که آخرین نمونه ی آن ، شعر زیبای زبان آتش است که در بین مردم به: تفنگت را زمین بگذار مشهور شد که استاد شجریان ، آن را برای تمامی خس و خاشاک های ایران خواند.نمیتوان مجذوب صدای استاد شد و شعر زیبای مشیری را نادیده گرفت، به بیان دیگر ، شعر جاودانه ی مشیری بود که این آهنگ را ماندگار کرد.

با تمام احترامی که برای بزرگی چون شاملو قائلم اما شعر های مشیری برای من چیز دیگریست.

شعری که در ذیل می آید ،شعریست که مشیری، در جواب این شعر سعدی سروده است:

«میراث پدر خواهی ، علم پدر آموز                        کاین مال پدر ، خرج توان کرد به یک روز !!»

        پند!!

هان ای پدر پیر ، که امروز ،

می نالی از این درد روان سوز .

علم پدر آموخته بودی ،

«واندم که خبر دار شدی سوخته بودی»


افسرد تن و جان تو در خدمت دولت ،

قا موس شرف بودی و ناموس فضیلت ،

وین هر دو شد از بهر تو ، اسباب مذّلت.


چل سال غم و رنج ،ببین با تو چه ها کرد .

دولت ، رمق و روح تو را از تو جدا کرد.

چل سال تو را بنده ی انگشت نما کرد ،

آنگاه، چنین خسته و آزرده رها کرد .


از مادر بیچاره ی من ، یاد کن امروز 

هی جامه قبا کرد ،

خون خورد و گرو داد و غذا کرد و دوا کرد ،

جان بر سر این کار فدا کرد .


هان ای پدر پیر !

کو آن تن و آن روح سلامت ؟ 

کو آن قد و قامت ؟ 

فریاد کشد روح تو ، فریاد ندامت .

علم پدر آموخته بودی ،

« واندم که خبر دار شدی ، سوخته بودی »


از چشم تو آن نور کجا رفت؟ 

آن خاطر پر شور کجا رفت؟ 

« میراث پدر » هم سر این کار هبا رفت .

وان شعله که بر جان شما رفت ، 

دودش همه در دیده ی ما رفت .


چل سال اگر خدمت بقّال نمودی ، 

امروز بدین رنج، گرفتار نبودی .

هان ای پدر پیر!

چل سال در این مهلکه راندی ، 

دیدی همه نا پاکی و خود پاک بماندی ، 

آوَخ ! که مرا نیز بدین ورطه کشاندی .


علم پدر آموخته ام من ! 

چون او همه در دام بلا سوخته ام من ! 

چون او همه اندوه و غم اندوخته ام من ! 


ای کودک من ! 

مال بیندوز ، 

وان علم که گفتند ، میاموز ! 


.......................

و این هم ادای احترامی به شاملو: 

خورشید را گذاشته ، 

با اتّکا به ساعت شمّاطه دار خویش ،

می خواهند متقاعد کنند ،

بیچاره خلق را 

که شب 

 از نیمه نگذشته است . !!