امروز سومین روز متوالیست که سر کار حاضر نمیشوم،دلیلش بماند برای خودم.ولی قصد دارم، آموزش و پرورش را متقاعد کنم که با انتقالم از این شهرستان(مبارکه) به کاشان موافقت کنند.امسال دهمین سالیست که در اینجا مشغول به کارم .شهریور 79 بود که با ذوق و شوق فراوان به مبارکه آمدم و اکنون که به پشت سر نگاه میکنم ،سیاهیها و نامرادیها به مراتب بیشتراست تا روزهای سپید و روشن گذرانده.توصیه ی دوستان همشهری که در آن سال کذایی،با هم همخانه بودیم این بود که اگر میخواهی زودتر از اینجا بروی و ماندگار نشوی(ماندگارت نکنند)،کار نکن.(توصیه ای ماکیاولیستی !!) نتوانستم به توصیه شان عمل کنم،آنها رفتند و من ماندم،نه به دلخواه که با تحمیل.آنها که کارمندند و ترجیحا فرهنگی،میدانند غیبتهای به ظاهر غیر موجه عواقبی دارد که باید پای همه ی آنها بایستم.

سالها پیش روزی در بیدگل با دوستان آن سالها(یکی از آنها مرحوم نازنین ،مهدی ایمانیان بود،خدا رحمتش کند)در یکی از صبحهای تابستان هفتاد وچند،سرخوش و فارغ از همه جا نشسته بودیم و پاسور بازی میکردیم.(احتیاط واجب آنست که لغت پاسور را شطرنجی بخوانید یا اصلا نخوانید!!)و داشتیم برای عصر و ادامه ی بازی برنامه ریزی میکردیم.3 نفرمان اعلام آمادگی کردیم و ماند نفر چهارم(پای چهارم).گفت:«به احتمال 99% میام و1% نمیام.» و ما خوشحال که عصر هم بساط  سرخوشی برپاست.همان دوستمان ادامه داد:«ولی احتمال اون 1% بیشتره!!». پس از فرو کش کردن خنده ها خواستیم به کمک ریاضی و منطق و منطق ریاضی و خلاصه هر آنچه در چنته داشتیم به او بفهمانیم که این جمله صحیح نیست،اما نشد که نشد و جواب همان بود که گفته بود:«گفتم که به احتمال 99% میام و 1% نمیام ولی احتمال اون 1% بیشتره.»

سالهاست اداره ی آموزش و پرورش قول 99% برای انتقالی من میدهد، اما از آنجا که نه زر دارم،نه زور و نه تزویر،مطمئنم که احتمال آن 1% بیشتر است.

شاید این ماجرا،داستانی پرکش و قوس شود،باید منتظر ماند و دید.